بحر هر چند به بر همچو حبابم دارد


شوق سرگشته تر از موج سرابم دارد

می شود کوتهی راه ز تعجیل دراز


دور ازان کعبه مقصود شتابم دارد

من همان نقش سراپرده خوابم، هرچند


پیری از قامت خم پا به رکابم دارد

چون به افسانه توانم ز سر خود وا کرد؟


غفلتی را که کمند از رگ خوابم دارد

می شود چون تهی از باده، به سر می غلطم


همچو غم بر سر پا زور شرابم دارد

نیست افسوس به جانبازی پروانه مرا


گریه ساخته شمع کبابم دارد

تخم در سینه کهسار پریشان شده ام


سبز گردون مگر از اشک سحابم دارد

منم آن باده پرزور که مینای فلک


چاکها در جگر از زور شرابم دارد

باده دولت این نشأه بود پا به رکاب


مستی ساخته خلق خلق کبابم دارد

صائب این باکه توان گفت از پرکاری


تلخکام آن لب لعل از شکرابم دارد